کیمیا
بی سبب بغض می کنم برای تمام ساعتها و روزهایی که نداشته ام...روزهایی که می توانستم داشته باشمشان...اما چشم بستم و گذر کردم..روزهایی که می دانم از این به بعد هرگز نخواهم داشت!
بی سبب بغض می کنم برای تمام ساعتها و روزهایی که نداشته ام...روزهایی که می توانستم داشته باشمشان...اما چشم بستم و گذر کردم..روزهایی که می دانم از این به بعد هرگز نخواهم داشت!
وقت هايي هست كه دنیا اینقدر کوچیک و آدماش اينقدر تنگ نظر مي شن که حتی نمی تونی دست خط ِ عزيزت رو كه براي تو نوشته به وقتي كه مي خواسته باشي و نبودي...وقتي مي خواسته بهت بگه و گوشت شنوا نبوده...وقتي مي خواسته دل به دلش بدي و تو سر به هوا بودي....وقتي مي خواسته همراهش باشي و نبودي...پيش خودت نگه داري!
يه وقتايي هست كه مجبور ميشي تمام اين دلنوشته هاشو بسپاري به جوي آبي روان تا كه خودت و تنها خودت حفظ كني تموم حس اون لحظه ي آدمت رو در تمام وجودت...در دلت و در ذهنت!
اما اين گذر زمان كه يه وقتايي ميگن دواي درد ِ برات...مي شورن و پاك ميكنن همه اون به ذهن سپرده هاتو و اونوقته که تو مي موني و يه عالم دلتنگي براي دستخطي كه نيست..
هست زماني كه دلت برای اون آدم خاص ِ اون لحظه هات تنگ نشه...اما برای دست خطش تنگ شه!