جمعه

هر چقدم که روز جمعت خوب شروع شه و سرت گرم باشه و یه جورایی سرخوش باشی....اما این غروبای جمعه همواره دلگیرن و سنگین!

خاطره

 

من آدم ِ راحت دل كندن نيستم ..حتي از تقويم كوچك ِ سال ۷۶-۷۷ دوران ِدبيرستانم كه زردو زار شده و جلدي براش نمانده  ...حتي از كتاب جيبي  "ديالكتيك تنهايي " كه صفحه اولش براي من نوشتي  و دوست ندارمش...اما قايمش كردم تا چِشَم بهش نيافته!...حتي از شيشه عطر ِ خالي اي كه عيد ِ سالي كه سوم راهنمايي بودم خريدم!....حتي از كتاب ِ دو جلدي "آناكارنينا " كه هديه ست /یادگاری/ اما نتونستم تا آخرش بخونم  چون بعد از اون هر بار كه خواستم بخونم يادش اذيتم مي كرد  و نگران...همينطور نصفه مونده و اينم قايم كردم يه جايي كه نبينمش! ...هي تصميم مي گيرم كه تمام اينهارو بسپارم به نون خشكي ِ اين عصرهاي دلگير پاييز  ِ كوچمون هاا...اما بازم نميتونم! انگاري تصميمم شده  عين ِ تصميم كبري! 

آدم ِ راحت به فراموشي سپردن هم نيستم حتي...به گُمانم  آدم ِ خاطره بازيم ! 

اما مي دانم كه آدم ِ راحت بخشيدنم ...

 

 

دوست

 بعضي چيزارو ميشه دوست داشت و داشت...حتي بدون تلاش!

بعضي چيزارو نميشه دوست داشت اما داري...حتي بدون تلاش!

مي دوني ؟!...بعضي از آدمارو دوست داري ..زيااد.. اما نمي توني داشته باشيشون ..حتي اگه تلاش كني و به آب و آتيش بزني خو دتو براي بودنشون و داشتنشون ..زياد..! 

 بعضي آدمارو داري كه هستن باهات اما انگاري نيستن! بودن و نبودنشون فرقي به حالت نداره .. خوب اما ناراحت نيستي از بودنشون..يه جورايي شايد همراهتن فقط!

و بعضي آدما مي چسبن بهت به روزات به لحظه هات كه دوسشون نداري ..كه دلت مي خواد نباشن ..آخ كه چقد  دلت مي خواد جا به جا شن با اون آدماي دوست گرفتت..

والبته در اين ميون  گاهي هم هست كه  شكر ميكني بابت اينكه آدمايي رو داري كه مي توني حرفاي دلتو بزني بهشون حتي يه كوچولوشو..بگي بهشون حتي يه اپسيلون از حساي خوب و خَرَ كيتو! من به اين دسته آدما ميگم خونواده ..

اما خيلي وقتهام  هست  كه حرفات لُكِه* مي شه روي اين دلت و نمي توني به هيشكي بگي غير خودش..ناگفته ميمونه شايد براي هميشه .. حداقل براي اون موقعي كه دلت ميخواد بگي و نيست..پس نمي گي!

ديگه ميگم انگاري نبايد تلاش كرد براي موندن آدما همونطوري كه  نبايد تلاش كرد براي نموندنشون ! جفتش بي فايده ست...

خدايا..متعجبم از حكمتت!!

 

لُكه:تلنبار...انباشته

ترش نوشت:نا اميد نيستمااا فقط يكم دلگيرم!

عوضي

 

بدم مياد از اين نگاه هاي عاقل اندر سفيه بعضي از اين آدما كه به خيالشون خودشون فقط مي فهمن و بقيه...! به جان ِ خودم  بلا نسبت شما به اندازه يه   چ / ه / ا / ر / پ / ا   هم نمي فهمناا..

گيس

 

قرار بود كه من ديشب * راپانزل * شم و  از پنجره آشپز خونمون كه رو به خيابونه ( من دوست مي دارم اين پنجره و منظرشو ) موهامو رها  (افشون؟!) كنم كه نردبانِ  تو شه و تو بياي كنار ِ من...همراه ِ من باشي تا صبح...

اما!!  نه من راپانزلم و نه تو پسر پادشاه ! كاشكي مرد ِ عنكبوتي بودي لا اقل!

 

ترش نوشت:دلتنگم!؟

پستچي

 

دلم میخواد الان که ديگه دارم مي رم خونه هنو وقتی که دارم لباسامو در میارم و در عين حال**...چو تخته پاره بر موج...رها رها رها من **  همايون ِ جان رو  گوش ميدم...زنگ درو بزنن و پستچي پشتِ در فقط منو بخواد با يه بسته مكعب مستطيلي ِ بزرگ تو دستاش و يه لبخند يزرگ رو لباش!

 دلم مي خواد حتي منتظر نشم پستچيه بِره...بسترو بگيرم ..زودِ زود بازش كنم و...كلي ذوق مرگ شم!

دلم ميخواد توي بستش يه عالمه گل ِ رز سرخ و سفيد باشه كه براي ِ من باشه!براي ِ دلم! اونوقت ديگه مطمئن مي شدم كه هستي...حتي اگر نباشي!

 

ترش نوشت:دلم خواست!

 

 

شنيده ها

حرف را بايد زد...درد را بايد گفت...سخن از مهر ِ من و جور ِ تو نيست...سخن از متلاشي شدن دوستي هاست...

 

 

ترش نوشت:چه  بسيار حرفهايي  كه  نگفته  موند!

نگاه

ای بابا...خوب  چرا  زُل زدید به من ...شما سرتون به کار ِ خودتون باشه ها..من این برگَ رو  پیدا کنم می رم!

مشغول جستجوام که صدام میکنه..برمی گردم: تا تو نگاه می کنی ...کار ِ من آه کردن است...ای به فدای چشم ِ تو ,این ,چه نگاه کردن است!


دیگه نگاهشم نمی کنم همه چیو میذارم واسه خودش و می زنم  بیرون...

فروغ

نگرانم...!


کتاب ِ فروغ رو برمی دارم چشمامو می بندم آروم نیت می کنم...:


ناشناسی درون سینه ی من / پنجه بر چنگ و رود می ساید  / همره نغمه های موزونش / گوئیا بوی عود می آید...



چه با حال و روزم(شبم؟) همخونی داره..



ترش نوشت:هر صفحه  ی کتاب دوست داشتنی  برای من  نشانه  است...من فقط به حافظ تفال نمیزنم!


مي سپارم به ياد

ميگه:فقط ياد كافي نيس كه! اگه تو ياد و دل ِ كسي باشي و براش قابل احترام و باارزش باشي...خوب براي بودن باهات تلاش ميكنه!

 

ميگم:بعضي وقتام براي موندن اين ارزش و احترام  براي اين دلدادگي  بايد  كه تلاش نكرد و بهتره فقط به ياد سپرد...هر چقدم كه گاهگاهي دلت لك بزنه براي بودنش...

 

 

 

ترش نوشت:اندر حال  /اس ام اس/  های نیمه شب

اشك  

با خودم مي انديشم كه خدايي اگر همين يكعدد   د ـ س ـ ت ـ ش ـ و ـ ي ـ ي    مخصوص بانوان  -ورود آقايان ممنوع! -  اداره  هم نبود اين اشكهاي من كجا قرار بود سرازير شه؟!!