مي شكنم

به هم ميريزم اين روزها  با هر كلمه اي كه به دلم خوشايند نيايد...به هر جمله اي كه حسم را درگير مي كند...دلخور ميشوم اين روزها...بي بهانه!

 

بغض ميكنم بي علت ِ آشكار! دلم ميگيرد از تمام دلبستگيهاي اين روزهايم...اين لحظه هايم...

 

حرص ميكنم از تمام سوالهاي بي جواب مانده ذهنم...

 

به راحتي دلگير ميشوم...به سختي دل ميكَنم اين روزها!!

 

ترش نوشت:به گمانم مجنون شدم!

مادرم

مامان که مریض میشه غم عالم میشینه روی دلم...دلتنگ لبخندش میشم...دلتنگ اون صدای مهربونش به وقت اومدنم از اداره وقتیکه میگه اومدی مامان؟غذات گرمه تا سرد نشده بخور...

 

 دلتنگ حرف زدن با هیجانش وشرح روزمرگیاش از صبح که نبودم ...

 

دلم نمیخواد اینطوری بی حال ببینشم...دلم میگیره...خیلی...

 

سخت میگذره این روزام ...خیلی سخت...

 مهربونم همه مامان باباهارو صحیح و سالم و شاد برای خونواده هاشون نگهدار..

هديه

هديه گرفتم امروز...يك پَر ِ قناري خوشرنگ!

دلم خواست روي اين برگه هاي ابروبادي ِ حاشيه دار ِ تذهيبي با اين پر ِ كوچك و زيبا از بزرگي دلش و نازكي دلم بنويسم...از نگفته هاي دلم و خواسته هاي دلش بنويسم...از اين همه دوري بدون  ِفاصله بنويسم...از دوست داشتنهاي پنهاني ام و بغضهايم به وقت دلتنگي بنويسم...از دائم به روي خودم نياوردن هام بنويسم...از خسته شدن هام بنويسم...از دوست داشته شدن ِ ناخواسته و تلخی و شيرينيش بنويسم...از تو بنويسم..و..از خودم!

 

به ياد بودن  و هديه گرفتن حتي بسيار كوچك همواره شيرين است !

 

 

صبوری می کنم

دیدی یه وقتایی یه روزایی حتی یه لحظه هایی هر چند کوتاه دلت می خواد یعنی یه جورایی نیاز داری به یکی که بهت اعتماد به نفس بده...تاییدت کنه..هواتو داشته باشه...یه جورایی خیالتو راحت کنه ... نگرانیاتو بشوره ... بگه که همه چی درسته...با خیال  راحت قدم بردار برو ...و از این حرفا....

من الان تو این وضعیتم با روزای سنگین و پراز نگرانی!

 

 

ترش نوشت:فقط  این روزا ازش میخوام بهم صبر بده فقط صبر!

 

باران

بارون مياد...از اون باروناي ناز ِ پاييزي...از صبح شروع شده...آروم و ريز و بي صدا...مث ِ گريه هاي يواشكي و قايمكي به وقت ِ دلتنگي!

 

هميشه بارونو دووس داشتم و دووس مي دارم...عاشق قدم زدن زير ِ بارون توي خيابوناي طويل و پردرختم...

دوست مي دارم بوي خاك ِ بارون زده رو...دوست مي دارم  سرخوشي ِ بعد از قدم زدن زير ِ بارونو...

هميشه دوست داشتم و مي دارم دعا  و نيايش به و قت ِ ريزش بارون رو...وقتي بارون مياد  گهگاهي سربالا! توي خيابون راه ميرم و زير ِ لب شكر ميكنم /حرف مي زنم/ با مهربوني  كه بهم داد همه اون آدمايي كه دوسشون دارم و ندارم...بهم داد لحظه هايي سرشار از خوشي و سلامتي...بهم داد تو اوج دلتنگيام و پريشونيام آرامش حضورش رو...بهم داد به وقت ِ تموم ِ حساي بدو خوبم سرخوشي و ناخوشيام  و نگرانيام و غر غر زدنام اين اعتماد و اطمينان از بودنش رو...شكر ميكنم...گله ميكنم...طلب مي كنم و....

 

 عصري حتما" پياده ميرم خونه...صبح كه ديرم بود مجبور شدم نيمه راه تاكسي بگيرم تا تاخير نخورم...اما عصر تاخيري در كار نيس...

اما واقعني كلي  دلم تنگيده  براي قدم زدنامون  و  نشستنامون با نسيم   زيرِ بارون توي حياط دانشگاه و چاي داغ خوردن و كلي حرف و غر غر زدنامون و آخرشم جمله معروف ِ  به" قول ِ شاعر........م" گفتنامون!!

چه خوب كه شمالم و  مي بينم و لذت مي برم از اين باروناي شمالي ...

حرف دارم امروز...كلي!

 

ترش نوشت:هميشه بارون برام يه حس نوستالژي دوست داشتني داشته و دارد!

كلاغ

 انگاري در دلم رخت مي شويند!

صداي كلاغها از صبح با دلشوره ام همراه  و هماهنگ شده است...ول كن معامله نيستن اين  زاغ هاي سياه پر  از صبح تا حالا روي مُخ و دل ِ منند!

مستتر

اين روزا فقط خسته ام ...همين!